آدم های خوب
خوبن، گذشت میکنن
.
خوبن، گذشت میکنن
.
خوبن، گذشت میکنن
.
خوبن، از خودت و اشتباهاتت با هم میگذرن
.
اونام آدمن دیگه، خوب بودنشان حدی دارد...
.
i LoVe F
ﺑﺎﻫﺎﻡ ﻗـــﻬﺮ ﮐﻦ
ﺣﺮﺻﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭ
ﺑﻬــــﻮﻧﻪ ﺑﮕﯿـــــﺮ
ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﺍﺭﯼ ﺍﺷﮑﻤﻮ
ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺖ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﯼ
ﺍﻣﺎ
ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﻫﯿﭽــــﻮﻗﺖ ﺑﺮﯼ
ﻫﯿﭽــــــــــﻮقت
i LoVe F
سلام....خوبید؟؟؟خوشید؟؟؟خانواده خوبن؟؟؟؟سلام برسون...میدونم یه چن روزی یعنی چن روز ک چه عرض کنم.....به هر حال میدونم دلتون واسم تنگ شده بود :D...
منم دلم واسه شما تنگ شده.....به امید خدا از امروز ایجا رو دوباره بالا میکشم و یه سرو سامونی بهش میدم....
اما اگه نظرایی خوشگل شما نباشه من هیچ کاری نمیتونم کنم....
با تشکر
شاهی بود که برای سرگرمی خود یک بازی ساخت....!
که دونفر باهم بر روی یک ترازو می رفتند..
و فرد سبکتر را می کشت..
من و یارم هم باهم افتادیم..
برای اینکه یارم زنده بماند..
ده روز غذا نخوردم..
در روز مسابقه خود را سبکتر گرفتم...
غافل از اینکه یارم..
به پای خود وزنه بسته بود...!!!!!!!!!!
عجـــــــــایب هشت گانہ اَند...
آغــــــــوشِ "تـــــــــو"
هیچ بُعـــــــدی ندارد ..
واردش کــــــــــہ شوی ،
زمــــــان بی معنــــــــا میشـود...
بی آنکـہ نفـــــس بکشی روحـــــــــــَت تآزه می شود ..
این آدم ها نمیدانند
نوشتن برای کسی که
خواننده ی این نوشته ها نیست
چقدر طاقت فرسا ست
به خاطره بی خوابی هایم ،
پریشانی هایم ،
و این همه رنجی که میکشم
خودم را سرزنش میکنم
که ای کاش ،
آخرین روز نگاهت نمیکردم
بـعضے وقتا شُماره یکـے تو گوشیت هست کــﮧ نمیتونے بهش زنگـ بزنے
دلت ـَمـ نمیـآد پاک ـش کنــے
هروقتمـ چشمت بـﮧ اِسم ـش میفتــﮧ دل ـت یـﮧ جورے میشـﮧ
خیلــے دردناکـِ اوטּ لحظـﮧ
میفهمے
دردناکــِ ...
بـــ ـــآ هَمــ ــه چیــ ــز کِــ ـــنآر آمــ ـــدَمـــ ــ....!
دَلــ ـــیــلِ ایــ ــלּ هَمِــه دیــ ـــوآنِــ ــگـ ــے ام.....
تَنـ ـــهــآ بـ ـــآوَرِ جُمــ ـــلِـه آخَـــ ـــر تُــ ــوسـتـ ـــ.....
چــ ــیزے بیـــنـ ــمآלּ نَــ ــبود.....!!!!
ایـטּ روزهـ ـا تَلخَم
تـَلـــخ مـے نویسَـم
تـَلـــخ فکـ ـر مـےکُـنم
ایـטּ روزهـ ــا
دَستــــ بـَرבاشتـﮧ ام
اَز تَوجُــﮧ بــے وَقفــﮧبـﮧ حُضـور آבم هـا . . .
▼▲▼خـدایــــآ ...
آغـوشـتــــ را امـشـبــــ بـ ہ مـَטּ ﻣﮯ دهـے (؟)
بـراےِ گـفـتـטּ چـیـزے نـدارمـ
امـّا بـراےِ شِـنُـفـتـטּِ حـرفـهـاےِ تـو گـوشِ بـسـیـار ..
ﻣﮯ شـود مـَטּ بـغـض ڪـنـمـ
تـو بـگـویـے : مـگـر خـدایـتـــ نـبـاشـد ڪ ہ تـو ایـنـگـونـ ہ بـغـض ڪـنـے
ﻣﮯ شـود مـَטּ بـگـویـمـ خـدایـا(؟)
تـو بـگـویـے : جـاטּِ دل ..
هرچه مغرور تر باشــي ،
تشنه ترند براي با تو بودن .
و هرچه دســـت نيـافتنــي باشي ،
بيشتر به دنبالت مي آيند ...
امان از روزي كه غروري نداشته باشي و بي ريا به آنها محبت كني ....
آنوقت تـــــو را هيـــچ نميبيند ....
و ساده از كنارت عبور ميكنند ... !!
دخترک 6 سالــــه که سرطــــان داشــــت
پــــای اتاق عمـــــل با چشـــم لـــــرزون به پرستــــار نگاهــــی کـــرد و گفت:
مـــامـــان بــــابـــام پــــول نـــدارن،
میشــــه قبـــل از عمــــل بمیـــرم؟؟؟ ....
قــرارمـان
فقـط ...
یـک “ مــانیــتورِ ” کـوچـک بـــود !
امّــا
اکنــون ...
قلبـــم را ببـین ...
که بــا هــر” آف ” شدنــت ...
چــگونـه ...
بـیقــرارِ “ آمــدنــت ” مـی شـــود !
ما را از کودکـــی به جدایـــی هــآ عادت دادند ....
همان جایـــی که روی تخته سیاهمان نوشتند :
خـــوبهــآ / بدهـــــــآ
متـاسفــــ ـانه گــ ـاهـــے
بـــ ـدوטּ بُـ ـغـــــ ـض و گـــ ــریــہ
بـــایــد قبـــــــــول کـــ ـنــے
کـہ فَـرامــــــــــوش شُــــدے .... !
همیشه در حالی که یه عالمه حرف بیخ گلوت چسبیده
یه عالمه اشک توی چشماته
یه عالمه حسرت توی دلت تلنبار شده،
باید بگی: خب... خداحافظ ... !
نمیدونـم خدافـظی چـه رنگـیه ..
تـو تاحالا تجربـه کردی ؟
راستـش از این صفحـه مانیـتور خسـته شدم ..
از اینکه حرفامو بنویسـم خسـته شدم..
دلـم واسـه هم زبـون تنگـه
که زل بزنـه تو چـشامو باهـام حرف بزنـه
که اشک هامـو بببنـه . خنده هـامو لمـس کنـه .
فکرمیکـنم اینجا خودمـم دارم آهنـی میشـم
قلـبم . . .
نگاهـم . . .
گاهی حجم دلتنگی هایم آنقدر زیاد می شود كه دنیا با تمام وسعتش برایم تنگ می شود...
دلتنگم...
دلتنگم...
دلتنگ كسی كه گردش روزگارش به من كه رسید ازحركت ایستاد...
دلتنگ كسی كه دلتنگی هایم را ندید...
دلتنگ خودم...
خودی كه مدتهاست گم كرده ام...
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بودهست
این دسته که بر گردن او میبینی
دستیست که برگردن یاری بودهست
تـــو را دوست میدارم . . .
چه فـرق مى کند که چـــــــــــــــرا ! ؟
یــــــــــــا از چــــــــــــه وقـت!
یـا چطـور شـد که . . .!
چه فـــــــــــــــرق میکـند ؟!
وقتى تــو بـایـد بــــــــــــــاور کنـى . . .
که نمـى کـــــــــنى !!
و من بــایـد فـرامـــــــــوش کــنم . . .
کـه نمـــــى کـــــنم
همسرم با صدای بلندی گفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فرو کنی ؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره ؟ روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم . تنها دخترم آوا به نظر وحشت زده می آمد و اشک در چشمهایش پر شده بود . ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت ، آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود ! گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم : چرا چندتا قاشق گنده نمی خوری ؟ فقط بخاطر بابا عزیزم ! آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت : باشه بابا ، می خورم ، نه فقط چند قاشق ، همشو می خوردم ولی شما باید … آوا مکث کرد !!! بابا ، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم ، هرچی خواستم بهم میدی ؟ دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم ، قول میدم ، بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم ! ناگهان مضطرب شدم و گفتم : آوا ، عزیزم ، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی ! بابا از اینجور پولها نداره ! باشه ؟
داستان عاشقانه
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم
سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به
وضوح حس می کردیم…
می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از
ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه
زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم…
هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…
تا اینکه یه روز
علی نشست رو به رومو
گفت…اگه مشکل از من باشه …تو چی کار می کنی؟…فکر نکردم تا شک کنه که
دوسش ندارم…خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر
تو رو همه چی خط سیاه بکشم…علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس
راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد…
گفتم:تو چی؟گفت:من؟
…
نه دیگر محال است تو را از دست بدهم ، قید همه را به خاطر تو میزنم
قلبم را تا ابد به تو میدهم ، تو تنها مال منی ، این را به همه نشان میدهم!
مگر میشود بی تو بود ، آنگاه که تویی تنها بهانه برای بودنم!
وقتی که بودنم بسته به بودن تو است ، این لحظه هم منتظر آمدن تو است ، لحظه ای که بوی عطر تو می آید از آنجایی که میبینمت تا آنجایی که به انتظارت نشسته ام
چیزی دیگر نمانده تا رسیدن به آرزوها ، تا رسیدن به تویی که همیشه آرزوی زندگی ام بوده ای
هر که می آید به سراغم ، سراغ تو را از آن میگیرم ، هر که مرا نگاه میکند ، با نگاهم به دنبال تو میگردم …
و من چگونه به دیگران بگویم عاشق کسی دیگرم ، تنها دلیل زنده بودنم کسی است که همیشه بهانه ایست برای دلخوشی هایم…
خیالت راحت از اینکه هیچگاه تنهایت نمیگذارم ، دلهره ای نداشته باش از اینکه اینجا تو را جا بگذارم ، که غیر از این خودم جا میمانم و دنیا تمام میشود ، همه اینها تبدیل به یک قصه ی بی فرجام میشود!
ای تو که با نگاهت میتابی بر من و قلبم جوانه میزند ، و آن لحظه حرفهای عاشقانه میزند ، و این من و این احساسات من ، برای تویی که همیشه میمانی در دلم !
نه دیگر محال است تو را از یاد ببرم ، همه را فراموش میکنم و تو را با خود میبرم ،
تا هم خودت و هم یادت همیشه با من باشند، تا اگر لحظه ای در کنارم نبودی با یادت زنده باشم
ای تو که با احساساتم دیوانه میشوی ، تو هم اینجاست که هم احساس با من میشوی ، و آخر هم دلت با دلم و خودت با خودم همه با هم یکی میشویم!
…
زِنـــدِگی دَر اَعماقِ عادَت ها
هیج فــَــرقی با مـَـرگ نـَــدارد
تــــو مـُـــردِه ای
فـَـقـَــط مـَـعنای مــَــرگ را نـِمی دانـــی
کلبه ای می سازم
پشت تنهایی شب
زیر این سقف سیاه
که به زیبایی دل تنهای تو باشد
پنجره هایش از عشق
سقفش از عطر بهار
رنگ دیوار اتاقش گل یاس
عکس لبخند تو را می کوبم
روی ایوان حیاط
تا که هر صبح اقاقی ها را
از تو سرشار کنم
همه ی دلخوشی ام بودن توست
وچراغ شب تنهایی من
نور چشمان تو است
کاشکی در سبد احساسم
شاخه ای مریم بود
عطر آن را با عشق
توشه راه گل قاصدکی می کردم
که به تنهایی تو سربزند
تو به من نزدیکی و خودت می دانی
شبنم یخ زده چشمانم
در زمستان سکوت
عاشق که میشوی...
مواظب خودت باش
شبهای باقیمانده عمرت
به این سادگیها نخواهند گذشت...
راه بدی را انتخاب کرده بودم برای نگه داشتنت!
صداقت ؛
مهربانی ؛
زیاد به “تو” توجه داشتن ؛
و خیلی حماقت های دیگر …
این روزها ، هرچه خائن تر باشی ،
دوست داشتنی تری …
سایر در ادامه مطلب
♥.• ﺍﯾﻨﮑـﻪ ﺗــُﻮ ﺑـﺂ ﺩﯾﮕـﺮﯼ ﺑـﺂﺷﯽ ﻭ ﻣــَﻦ ﺑـﺂ ﺧﯿـﺂﻝ ﺗـُﻮ ...
ﺻـَﺪ ﺷـَﺮﻑ ﺩﺁﺭﺩ ﺑـﻪ ﺍﯾﻨﮑـﻪ ...
ﻣـَﻦ ﺑـﺂ ﺗـُﻮ ﺑـﺂﺷﻢ ﻭ ﺗـُﻮ ﺑـﺂ ﻓﮑـﺮ ﺩﯾﮕـﺮﯼ ... ! •.♥
♥.• وَقــتــے مـــے رَفــت!
گـُفـــت تـُو را هـَم مے بـَـرَمــ..
گـُفــــتَـمــ کـُجــــا..؟
گـُفــت اَز یــاבَمـ..! •.♥
♥.• دیشب خدارو دیدم...
گوشه ای آرام میگریست...
من هم کنارش رفتم و گریستم...
هر دو یک درد داشتیم ...
" آدم ها...." •.♥
♥.• یه وقتایی لازم نیست حرفی زده شه بین دو نفر...
همین که دستت رو آروم بگیره.....
یه فشار کوچیک بده.....
این یعنی من هستم تا آخرش.....
همین کافیه....! •.♥
♥.• دیوونه بازی میدونی چیه؟
یعنی وقتی کنآرته
یهو دمآغشو بکشی
چشمآش پراشک بشه بگــه »آخه خل شدی ؟
بگی آخ آره دیگه (!) خل ِ تو (!)
وقتی باهات بحث میکنه
چشمآتو ریز کنی بگی»خآک برسرم بآز اخم کردی؟
نگفتم بهت نمیآد؟ اصـلن گوش نمیــدیهـآآ
نشستـه بـآشین تـو یه جمعِ دوستآنه،داره حرف میـزنه
یهو وسط حرفش بگی »تـو پرانتز میخواستم بگم من ایشونو خیلی دوس دارم
خوب داشتی میگفتی عزیزم
دیوونه بآزی یعنی اینکه یه روز بهت بگه»مـرسی که اینقدر دیوونه ای •.♥
♥.• مــــَـــرבے ؟؟
هــرچـقــבر مـــَـــغـــــــــرور ... !
هــرچـقــבر صـــــــــــآدق ... !
هــرچـقــבر ساده.... !
هــرچـقــבر جـــَــذاب ... !
בرست....
امــآ گـآهـےبــراے فــتـح یـڪـــ وجــب از جـغــرافـیــآےِ زטּبــآیــב
بــﮧ ''زانـــو'' بــیـفــتــے •.♥
ϰ-†нêmê§ |